شهلا_نگین و ریحانه پاشید ساعت 12 شد....دیگ وقت ناهاره نه صبحونه....
نگین_1 پا میشم...
من_راس میگه...
مامان پارچ اب برداشتو اومد اتاق من....پارچو خالی کرد روم....
من_جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ....
از صدای جیغ من نگینم بیدار شد...
شهلا_آفرین...پاشید...حاضر شید بعد بیاید ناهار...
من رفتم دوش گرفتمو رفتم پایین...
من_سلام صبح بخیر...
نگین_سلام آبجی...بیا ناهار...
شهلا_یعنی شد شما برای صبحانه از خواب بلند شید؟؟
منو نگین نیشمون تا گوشمون باز شد....
...............................................
تو شرکت...
رضا_سلام..
کیو سان_سلام رضا جااان...
رضا_رو پیشنهادت فکر کردم...موافقم...
کیو سان_چ عالی...
رضا_فوضولی نباشه ولی چرا میخوای پسرات ازدواج کنن؟؟
کیو سان_هیون و هیونگ دوس دختر دارن...ولی دوس دختراشون فقط دنبال پولشونن...خیلی بهشون گفتم ولی گوش نمیکنن....
رضا_چرا ریحانه و نگین؟؟
کیو سان_چون هم خوانواده ی خوبی دارن...هم خوشگلن...و با این ازدواج ما میتونیم با هم همکاری کنیمو شرکتو نجات بدیم...
رضا_پس قراره فامیل بشیم...
کیو سان_شب میبینمت مرد...فعلا...
رضا_خداحافط
..................................................
رضا_سلام عزیزم...
شهلا_سلام...چقد زود اومدی...
رضا_اره...امشب مهمون داریم...
نگین_سلام بابا...مهمون؟؟
من_سلام کیه؟؟
رضا_خواستگار داره میاد...
منو نگین هماهنگ_خواستگار؟؟
شهلا_حالت خوبه؟؟چی میگی؟؟
رضا_عالیم...کیو سان...نگینو ریحانرو برای پسراش میخواد...اینطوری هم دخترا میرن توی خوانواده ی خوب...هم شرکت نجات پیدا میکنه...
نگین_ما فقط 1 بار اونارو دیدیم...
رضا_اگه یادتون باشه هم همون یکبار هی میگفتید...چقد خوشگلن...
من_مااااااااااااا؟؟
شهلا_راس میگه...
نگین_مامان؟؟
شهلا_حق با پدرتونه...
من_ولی اونا دوس دختر دارن...تازه ما دوسشون نداریم..ما فقط گفتیم ک خوشگلن...
رضا_منم زوری با مامانت ازدواج کردم ولی بعد عاشقش شدم...
شهلا_بله؟؟
رضا_کیو سان گف دوس دختراشون سالم نیستن...تازه خیلیم از شما خوشش اومده بود...
نگین_اونا چی؟؟اونا مارو نمیخوان...
رضا_باهاشون راه بیاید درست میشه....
من_نه نمیشه...اصلا...
رضا_دخترا خواهش میکنم...شرکت الان تو دستای شماس...
نگین_باشه...
من_باشه؟؟
نگین_اره (بعد ی چشمک بمن زد..این یعنی ی چیزی تو مخش میگذره)
من_آهان باشه...قبول...
رضا_جدی؟مرسی عشقای بابا...الانم برید برای شب حاضرشید...
تو اتاق نگین...
من_منظورت از اره چی بود؟؟
نگین_وقتی اونا مارو نمیخوان یعنی حله دیگ...
من_آره راس میگیا...
نگین_پاشو حاضرشیم....
.............................................
کیو سان_سلام...
سانی_سلام عزیزم...
هیون_سلام بابا چ زود اومدی....
سان_اره براتون خبر دارم...
هیونگ_چیشده؟؟
سان_امشب میریم خواستگاری...
سانی_برای کی؟؟
سان_برای خودم...خب پسرا دیگ...
هیونو هیونگ_چیییییییییییییییییی؟؟
سانی_منظورت چیه؟؟
سان_دخترای رضا...خیلی خوانواده ی خوبین...دخترای خوبیم دارن...اینطوری میشه باهاشون همکاری هم کرد...
هیون_من جز مین با هیچکس ازدواج نمیکنم... (با داد)
هیونگ_منم فقط میرندارو میخوام.. (با داد)
سان_شما با ریحانه و نگین ازدواج میکنید...حرف دیگ ای هم نباشه...
هیونگ_بمون تو خماری...
هیون_ما اونارو دوس نداریم...
سان_وقتی ازدواج کنید...عاشقشون میشید..
سانی_پسرا حق با پدرتونه...مین و میرندا دخترای خوبی نیستن...
هیونگ_چندبار بهتون گفتم بهمون دستور ندید... (با داد)
سان_هیونگ،نگین هم خوشگله و هم مهربونه...دیگ چی میخوای؟؟
هیونگ_من دوسش ندارم... (با داد)
سان_اگه مین و میرندارو نزارید کنار من شمارو میزارم کنار (با داد)
سانی_کیو سان؟؟
هیون_اینکارو نمیکنی...
سان_میکنم...یا برید حاضر شید یا وسایلتونو جمع کنید...
هیون و هیونگ با عصبانیت رفتن حاضر شدن...
بقیه قسمت بعدی...
نظر یادتون نرها...
نظرات شما عزیزان: